ماجرای عجیب دختر ترنسی که کارتنخواب شد
نیم ساعت مانده به نیمه شب، ضلع جنوب شرقی میدان کارتنخوابها، بساط محقرشان را کف پیادهرو پهن کردهاند و منقبض و خمار، جنسهای بیمصرف را زیر و رو میکنند تا به چشم خریدار پرآب و تابتر باشد؛ گلدان پایه شکسته، سهراهی خراب، کاپشن نخنما، عروسک پارچهای بی سر، سیدی معیوب، شلوار وصلهدار، لیوان لبپر..... معلوم نیست این همه بنجل را از دورریز کدام سطل زباله پیدا کردهاند در آن روز و شبگردیهای طولانی که پسمانده خانهها و مغازهها را میجورند دنبال ضایعاتی قابل فروش که هم، خرج نان بشود و هم، خرج دود.شوش، بیخواب است و بیدار.
یکی از ورودیهای اصلی از برِ خیابان شوش به کوچه اوراقچیها را هم با نرده قفلدار مسدود کردهاند. خلوتی کوچه اوراقچیها، ترسناک است با آن نور زردِ زُل چراغهایش که روی دیوارهای تا کمر سیاه از خاطره تحقیر میتابد. دختری که سر کوچه بنبست برِ خیابان نشسته و دوا دود میکند، میگوید چند هفته قبل، ماشینهای طرح ضربت آمدهاند و هر چه کارتنخواب کنار دیوار اوراقچیها بوده جمع کردهاند و بردهاند ترک اجباری. دختر، بیمار ترنس است. از برهم ریختگی و ناسازگاری هورمونهایش، فقط زمختی استخوانها مانده و رگه محوی در تارهای صوتی وقتی حرف میزند.
دختر، مربی والیبال نوجوانان بوده. همین حالا و بعد از ۳ سال کارتن خوابی، همین طور که روی پله جلوی مغازه تعطیل نشسته هم، شمای ورزشکاری دارد با آن ساقهای کشیده. همه زندگیاش داخل یک کوله پشتی سیاهرنگ چرک است و کیسه پلاستیکی گره خورده به مچ دستش. فاصله دودهایش را با خوردن تکههای کوچکی از بیسکویت پر میکند. سه سال کارتنخوابی، بلاهای ناجوری به سرش آورده؛ دستهای از ریخت افتادهای که بارها زبالهها را زیر و رو کرده تا غذایی برای خوردن پیدا کند، گونههای فرو رفتهای که بازتاب گرسنگیهای مفرط است، لباس مندرس و کثیفی که گواه سر گذاشتن بر بالین آسفالت و موزاییک و خاک خیابان است ....
نه گرمخانه راهش میدهند نه سرپناه شبانه چون هویت جسمش بلاتکلیف است. بارها پشت در گرمخانهها التماس کرده و اشکریزان از تحقیر و توهینهای رکیکی که نثارش شده، دوباره به کوچههای سرد برگشته. حالا هم که سطلهای زباله خیابان سر ناسازگاری گذاشتهاند؛ خالیتر از همیشه.
ارسال نظر