|
| کد مطلب: ۷۸۲۲۲
لینک کوتاه کپی شد

فوتبالیستی که در قامت فرمانده تیپ به شهادت رسید

فوتبالیستی که در قامت فرمانده تیپ به شهادت رسید

حدود ۲۵ روز از شروع جنگ گذشته بود که من و صادق با هم اقدام کردیم و به جبهه رفتیم. بچه‌ها به مو‌های بلند ایشان نگاه و تعجب می‌کردند که چطور چنین آدمی به جبهه آمده است. آن‌ها از روی ظاهر قضاوت می‌کردند.

۹ دی ماه سالروز شهادت سردار صادق مزدستان، فرمانده تیپ ۲ لشکر ۲۵ کربلاست که در عملیات شناسایی والفجر مقدماتی در منطقه جنگل «عمقر» به شهادت رسید. متن زیر روایاتی از این شهید گرانقدر از زبان میرمحمد محمدی همرزم و یکی از اقوام ایشان است که می‌خوانید.

برار واقعی
من و صادق همشهری بودیم. تقریباً همسن و سال بودیم و پیش از انقلاب با هم آشنا شدیم. وقتی جریان انقلاب اوج گرفت، من در یک مسجد و ایشان در مسجد دیگری فعالیت می‌کرد. از ارتباط‌هایی که بین بچه‌های انقلابی ایجاد می‌شد، ما هم ارتباط گرفتیم و از همان زمان دوستی‌مان تا زمان شهادت صادق برقرار شد. من و مزدستان همدیگر را به زبان محلی «برار» به معنی برادر صدا می‌زدیم.

فوتبالیست ماهر
صادق آدم خوش‌برخوردی بود. پدرش بازاری بود و به دلیل اینکه بازاری‌ها از اقشار مطلع جامعه بودند و در انقلاب نقش فعالی داشتند، صادق هم از بصیرت و فکر خوبی برخوردار بود. خیلی به فوتبال علاقه داشت و همیشه دور و برش پر از آدم بود. وضع مالی خوبی هم داشتند و با سر و وضع خوبی که داشت، جوان‌ها جذبش می‌شدند و ایشان هم آن‌ها را به سمت انقلاب سوق می‌داد. البته خود صادق در جریان انقلاب تا حدی تحول فکری پیدا کرده بود. خانواده‌ای مذهبی داشتند، اما ایشان و برادرانش بیشتر در محیط‌های ورزشی بودند تا اماکن مذهبی. انقلاب باعث شد که آن‌ها بیشتر جذب مسائل مذهبی و سیاسی شوند و کم‌کم همه این برادران به جوان‌های انقلابی پای کار تبدیل شدند. از بین پنج برادر مزدستان، صادق و منوچهر به شهادت رسیدند و علی هم جانباز شد.

اعزام به جبهه
حدود ۲۵ روز از شروع جنگ گذشته بود که من و صادق با هم اقدام کردیم و به جبهه رفتیم. بچه‌ها به مو‌های بلند ایشان نگاه و تعجب می‌کردند که چطور چنین آدمی به جبهه آمده است. آن‌ها از روی ظاهر قضاوت می‌کردند. ظاهری که خبر از گذشته شهید مزدستان می‌داد، اما او در همان انقلاب متحول شده و راه و رسم دیگری در زندگی در پیش گرفته بود. اتفاقاً چند وقتی که از حضور شهید مزدستان در جبهه گذشت، همان‌ها که اوایل آن حرف را در موردش می‌زدند پی به اشتباه‌شان بردند و فهمیدند که این مرد در باطنش چه اخلاصی دارد و شیفته او شدند.

از چمران تا شهادت
حدود هشت الی ۹ ماه، من و صادق در ستاد جنگ‌های نامنظم شهید چمران حضور داشتیم. من و او هر دو در محله‌های‌مان عضو انجمن اسلامی بودیم. هر وقت می‌خواستیم به جبهه برویم، من یک نامه در تأیید ایشان می‌زدم و او هم یک نامه در تأیید من می‌زد. بعد‌ها که لشکر کربلا تشکیل شد به این لشکر رفتیم. کم‌کم فرماندهان با قابلیت‌های صادق آشنا شدند و به او مسئولیت‌هایی دادند. فرماندهی در جبهه‌های دفاع مقدس بر اساس توانایی‌های هر فردی بود. این توانایی‌ها در میدان عمل به اثبات می‌رسید. شهید‌مزدستان از آن دست فرماندهانی بود که علاوه بر داشتن استعداد و توانایی‌های نظامی، به شدت مورد توجه نیروهایش بود. همه این خصائل باعث شد تا از عملیات رمضان به بعد شهید مزدستان فرماندهی یکی از گردان‌های تیپ کربلا را برعهده بگیرد. ایشان در عملیات محرم به عنوان فرمانده گردان صاحب‌الزمان (عج) وارد عملیات شد. بعد که تیپ کربلا تبدیل به لشکر شد، شهید مزدستان هم به فرماندهی یکی از تیپ‌های لشکر انتخاب شد و از من خواست به جای ایشان فرمانده گردان صاحب‌الزمان (عج) شوم. کمی بعد صادق در شناسایی عملیات والفجر مقدماتی در قامت فرمانده تیپ به شهادت رسید.

ارسال نظر

پربازدیدترین