|
| کد مطلب: ۷۷۳۲۲
لینک کوتاه کپی شد

به بهانه رونمایی از بزرگترین سردیس فردوسی؛ روایت خواندنی عطاالله مهاجرانی از فردوسی

«فردوسی شبیه کیست؟» این پرسش را عطاالله مهاجرانی در هشتمین بخش از کتاب «حاج آخوند» پاسخ داده است.

به بهانه رونمایی از بزرگترین سردیس فردوسی؛ روایت خواندنی عطاالله مهاجرانی از فردوسی

آیند ، این پرسش و برش از کتاب «حاج آخوند» نوشته عطا الله مهاجرانی را به بهانه رونمایی از بزرگترین سردیس حکیم ابوالقاسم فردوسی که روز شنبه در دانشگاه فردوسی انجام شد عرضه می کند.

حاج آخوند کتابی است نوشته‌ی عطا الله مهاجرانی درباره‌ی پیری شوریده و بی خانقاه که در روستای نویسنده یعنی مهاجران زندگی می کرده است. حاج آخوند شخصیتی است با روحی بزرگ و معنویتی متعالی، که بر اطرافیان و به خصوص نویسنده تاثیر فراوانی گذاشته است. مهاجرانی در دوران نوجوانی با حاج آخوند دیدارهایی داشته و در این کتاب به نقل خاطرات خود از آن دوران پرداخته است. کتاب حاج آخوند مجموعه ای حکایت گونه است که نویسنده با نثری کم و بیش شاعرانه، منش، رفتار و روحیه ی عارفانه و خالصانه ی حاج آخوند را بیان می کند.

«حاج آخوند گفت: سینه فردوسی قدوسی مثل دریاست همه در سینه او جای دارند. از نهنگ ها تا ماهی های کوچک رنگین… از موج های خرد تا موج های بلند… هر وقت فردوسی در میانه داستان‌ها حضور پیدا می کند، شبیه زال است. پیر خردمندی که راه را نشان می دهد. هرجا عرصه بر ایران و ایرانیان تنگ شده، فردوسی در میانه داستان‌ها حضور پیدا می کند، شبیه زال است. پیر خردمندی که راه را نشان می دهد. هرجا عرصه بر ایران و ایرانیان تنگ شده، فردوسی همان رستم است… در خان اول و دوم هفت خان؛ فردوسی رخش است… وقتی خون از پهلوی سهراب می جوشد و سهراب سر به سینه رستم می گذارد و می گوید:

کنون گر تو در آب ماهی شوی و یا چون شب‌اندر سیاهی شوی

ستاره شوی و روی بر سپهر ببری زروی زمین پاک مهر

بخواهد هم از تو پدر کین من چو بیند که خاکست بالین من

فردوسی هم سهراب است و هم رستم… اما به نظرم فردوسی بیش از همه به سیاوش شباهت دارد. اصلا ملت ایران به سیاوش شبیه است. سیاوش منتهای زیبایی و پاکی و پای بندی به پیمان است. گندم خوش آب و رنگی ست که در میانه دو سنگ آسیاب سودابه عرب تبار و افراسیاب تورانی خرد می شود. فردوسی هم همان بود. ترکان غزنوی و خلافت عربی…

تگرگ آمد امسال بر سان برگ مرا مرگ بهتر بدی از تگرگ

… این تگرگ ستم بود که می بارید.» «حاج آخوند»، صفحه 43 و 44

ارسال نظر

پربازدیدترین