|
| کد مطلب: ۱۱۰۴۶۸
لینک کوتاه کپی شد

چرا مردم انگلیس،سلطنت را به جمهوری ترجیح می‌دهند؟

وقتی پادشاه چارلز سوم رسما تاجگذاری کرد، این سوال برای بسیاری از مردم جهان مطرح شد که در دوره مدرنیته که مبنای قدرت باید شایستگی باشد، چگونه است که در بریتانیا همچنان «مناسبات خونی» و وراثت اهمیت دارد؛ چرا مردم انگلستان در نظرسنجی‌ها از پادشاهی حمایت کرده‌اند!

چرا مردم انگلیس،سلطنت را به جمهوری ترجیح می‌دهند؟
منبع: رویداد24 |
طبق نظرسنجی‌های متعدد، اکثریت مردم بریتانیا موافق ماندن نظام سلطنتی در این کشور هستند و جمهوری‌خواهی در اقلیت است. هزینه‌های زندگی خاندان سلطنتی بریتانیا از مالیات مردمی تامین می‌شود و تمام کارمندان کاخ باکینگهام، بزرگ‌ترین کاخ سلطنتی حال حاضر در جهان، جزو کارمندان دولت هستند. ملکه یا پادشاه با وجود قدرت و اختیاراتی که قانون برایشان در نظر گرفته، از برخی حقوق شهروندان عادی مانند حق رای دادن و اظهار نظر سیاسی، محروم هستند و نقش فعالی در سیاست کشور ندارند.

ساختار قانونی انگلستان چگونه است؟

بریتانیا قانون اساسی مدون ندارد، یعنی هیچگاه برای این کشور قانون اساسی نوشته نشده و ساختار سیاسی کشور بر پایه قوانینی است که مجلسین عوام و اعیان بر اساس عرف و رویه‌ای که بر اجتماع و تصمیم‌گیری‌های سیاسی حاکم بوده قوانین را تصویب کرده‌اند.

ملکه یا شاه نیز در چارچوب همین عرف و رویه است که از قدرت سیاسی کنار گذاشته می‌شوند. اما چرا بریتانیایی‌ها مشروطه سلطنتی را به جمهوری ترجیح می‌دهند و حاضرند قسمتی از مالیات خود را خرج زندگی شاهانه خاندان سلطنتی کنند؟ برای فهم این مساله باید به دو مساله را مورد توجه قرار دهیم: مساله هویت ملی و سنت محافظه‌کاری در بریتانیا.

 نظام تصمیم‌گیری در بریتانیا از پارلمان ناشی می‌شود. در نظام پارلمانی بریتانیا، قدرت اصلی قانونگذاری و نظارت در اختیار مجلس عوام است که اعضای آن با رای مستقم مردم برای مدت معینی انتخاب می‌شوند. معمولا نخست وزیر و اعضای ارشد دولت نیز نماینده مجلس عوام هستند.

در کنار مجلس عوام، مجلس اعیان نیز وجود دارد که آن را مجلس لرد‌ها می‌خوانند. مجلس لرد‌ها تا سال ۱۹۹۹ از اعضای انتصابی اشراف و خاندان سلطنتی تشکیل می‌شد. اما از آن تاریخ به بعد اغلب کرسی‌های این مجلس از میان سیاستمداران بازنشسته یا شخصیت‌های معروف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی برگزیده شده و نخست وزیر، معمولاً پس از مشورت با رهبران سایر احزاب و نهاد‌های دیگر، اسامی آنان را برای تصویب و صدور فرمان به ملکه یا پادشاه پیشنهاد می‌کند.

مجلس لرد‌ها اختیارات بسیار محدودی دارد و نقش مجلس آن عمدتا شامل بررسی و پیشنهاد اصلاحات شکلی یا ماهوی لوایح و طرح‌های مصوب مجلس عوام است. نقش مجلس اعیان عمدتاً شامل بررسی و پیشنهاد اصلاحات شکلی یا ماهوی لوایح و طرح‌های مصوب مجلس عوام است.

قانون پارلمان بیان می‌کند که اگر لایحه‌ای در مجلس اعیان رد شد، در صورتی که مجلس عوام در نشست سال آتی همان مفاد را تصویب کند، به صورت خودکار به قانون تبدیل می‌شود؛ بر این اساس، مجلس اعیان در عمل تنها می‌تواند قانون‌گذاری بر سر یک مسئله خاص را یکسال به تأخیر بیندازد.

مجلس اعیان هیچ قدرتی در خصوص ترتیبات مالی دولت (همچون افزایش مالیات‌ها یا مخارج دولت) ندارد و تنها می‌تواند برای یک‌ماه چنین مصوباتی را به تأخیر بیندازد. همچنین اعضای مجلس اعیان به صورت داوطلبانه موافقت می‌کنند که مانع از تصویب قانونی نشوند که به صراحت در برنامه انتخاباتی حزب پیروز عنوان شده است. بنابرین با اینکه پادشاه یا ملکه اختیارات بسیار کمی دارد اما به‌کلی در مناسبات سیاسی بی‌تاثیر نیستند و در سطح نمادین سیاست حضور دارد.

البته قدرت آن‌ها با لابی‌گری و اقدامات پشت پرده نیز بر مناسبات قدرت اثر می‌گذارد. به‌علاوه همانطور که پیشتر گفتیم، هزینه‌های زندگی خاندان سلطنتی و تشریفات دربار عمدتا از جیب مالیات‌دهندگان بریتانیایی تامین می‌شود. با چنین شرایطی این سوال پیش می‌آید که چرا مردم تمایل دارند از مالیات آنها یعنی از جیب آنها، خانواده سلطنتی زندگی کنند؟

 
چرا بریتانیایی‌ها سلطنت را به جمهوری ترجیح می‌دهند؟

ما در زمان «دولت‌ملت‌»ها زندگی می‌کنیم. دولت نهادی است که انحصار خشونت و اعمال زور در جامعه را در دست دارد. دولت با ساختار‌ها و نهاد‌های عینی و ملموسی مانند ارتش، بوروکراسی، پلیس، قوای قانون‌گذاری و اجرایی و... کار می‌کند و به اصطلاح بخش سخت‌افزاری دولت ملت است. اما در کنار دولت، ملت امری است که با ایجاد چیز‌های ناملموسی مانند سنت‌های ملی، حافظه تاریخی مشترک، نماد‌های جمعی و سیاست‌های زبانی و فرهنگی ایجاد می‌شود که می‌توان آن را بخش نرم‌افزاری دولت ملت اطلاق کرد.

هدف از ملت‌سازی، ایجاد نوعی حس همبستگی و هویت ملی است که این هویت بر هویت قومی، قبیله‌ای و زبانی اولویت دارد. برای مثال کسانی که پیش از انقلاب مشروطه هویت جمعی خود را مبتنی بر گروه‌های قومی، مانند ترک و لر و بختیاری درک می‌کردند، پس از انقلاب و با بدل شدن ایران به دولت ملت خود را به عنوان «ایرانی» هویت یابی کردند.

همانطور که فوکویاما در کتاب «هویت» خود نشان می‌دهد، برای فهم ماندگاری و اهمیت «ناسیونالیسم» باید مساله «هویت» را درک کنیم. هویت فردی یک انسان می‌تواند بر اساس ملیت، قومیت، نژاد، فرهنگ، مذهب، جنسیت، تمایلات جنسی و دیگر مفاهیمی که اجتماعات انسانی را می‌سازد تعریف شود.

هویت نمادین دولت‌ملت‌ها

«چارلز تیلور» فیلسوف معروف کانادایی در کتاب سرچشمه‌های خود، شکل‌گیری هویت مدرن با وام گرفتن از هگل خاطرنشان می‌کند که مساله هویت اساسا امری سیاسی است چرا که در آن مطالبه شناسایی وجود دارد. انسان‌ها علاوه بر نیاز‌های مادی مانند غذا و مسکن، به یک معنا، هویت و هدفی برای ادامه دادن زندگی‌شان نیاز دارند. آن‌ها می‌خواهند توسط دیگران به رسمیت شناخته شوند و هویت اصیل خود را داشته باشند. هویت نیز با «تفاوت» و به زعم پی‌یر بوردیو با «تمایز» معنا پیدا می‌کند.

اگر همگان یکسان و مشابه باشند دیگر هویت و اصالت فردی معنا ندارد. از طرف دیگر اگر اگر همه متفاوت باشند نیز هویت بی‌معنا می‌شود چرا که هویت اساسا یک مساله جمعی است. بنابرین انسان‌ها علاوه بر کرامت و شأن برابر، خواهان هویت و تفاوت نیز هستند. به همین دلیل «دولت‌ملت‌»ها نشانه‌هایی برای تمایز و شناسایی، مانند پرچم، سرود ملی و عضویت در سازمان‌های بین‌المللی دارند. ملت‌ها خواهان رسوم و ویژگی‌های جمعی خود، در یک کلام، «هویت نمادین» خود هستند. بنابرین بیهوده نیست که بریتانیایی‌ها قسمتی از مالیات خود را برای حفظ هویت نمادین خود می‌دهند.

اما چرا بریتانیایی‌ها نظامی مانند جمهوری را که عقلانی‌تر است به عنوان هویت ملی خود برنمی گزینند؟ در نظام مشروطه سلطنتی، اشراف و خاندان سلطنتی بدون اینکه تلاشی کرده باشند و به‌واسطه «مناسبات خونی» [پادشاهی به ارث می‌رسد] به جایگاه خود می‌رسند. اما در نظام جمهوری چنین جایگاهی وجود ندارد و انتخابات تمام جایگاه‌های سیاسی را معین می‌کند. 

هژمونی سنت محافظه‌کاری در بریتانیا

بریتانیا زادگاه تفکر محافظه‌کاری است، یعنی تفکری که طرفدار حفظ سنت‌ها و نهاد‌های قدیمی و اصلاح تدریجی در درون آنهاست. محافظه‌کاران با انقلاب خشونت‌بار، تغییرات سریع و از بین بردن نهاد‌های سنتی مخالفند و نتایج آن را ظهور استبداد و تمامیت‌خواهی می‌دانند. تفکر محافظه‌کارانه با «ادموند برک» آغاز شد و آخرین فیلسوف مهم محافظه‌کار که به دفاع از نظام سلطنت بریتانیا پرداخت «راجر اسکروتن» بود.

ادموند برک غیرعقلانی بودن سلطنت و عقلانی بودن جمهوری را زیر سوال برد و استدلال کرد که هیچ طرح مدنی و سیاسی فی‌نفسه نه سودمند است و نه زیان‌آور؛ بلکه این شرایط است که معیار سود و زیان را تعیین می‌کند. از این منظر، سود نظام سلطنتی بیشتر از نظام جمهوری است چرا که انقلاب جمهوری‌خواهانه مانند انقلاب فرانسه در پی براندازی نهاد‌هایی است که عقلانیت جمعی و تاریخی بشر در طول قرن‌ها آن‌ها را ساخته است. همچنین اصلاح دولت لزوماً با براندازی آن محقق نمی‌شود، بلکه باید مثل یک پزشک که با کمال دلسوزی بیماری پدر خود را آن هم با احتیاط درمان می‌کند، معایب دولت را با دلسوزی درمان کرد.

ارسال نظر

پربازدیدترین